- فرا بستن
- با دقت بستن
معنی فرا بستن - جستجوی لغت در جدول جو
- فرا بستن
- بستن، محکم بستن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مثال به حاجتی که روی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کار گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
با دقت بسته
بستن وابستن
بستن مسدود کردن، مضبوط کردن، یا فرو بستن چشم بستن چشم، طمع بریدن
محکم بستن
اجراء
بستن و پیچیدن چیزی برای حمل آن بوسیله چارپا یا یکی از وسایل نقلیه بستن بار، آماده برای سفر شدن
مانع رفتن شدن
شاخچه بندی تنگا گه مستی نگهش فتنه پسند است از هر نگهی نرگس او شاخچه بند است (میرالهی همدانی)
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
بستانسرای
نذر بستن، گرو کردن با کسی
عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸) ، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
رفتن، پیش رفتن، گریختن
جستن، جهیدن، به پایین جستن
کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،برای مثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
گره در چیزی انداختن
کنایه از پیچیده ساختن
کنایه از پیچیده ساختن
پیش بردن، جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
نفع یافتن سور بردن نتیجه گرفتن
پیش رفتن، تعجب کردن وا رفتن، گریختن دور شدن
قیام کردن برخاستن
پیش بردن
مصدر) دروغ بر بافتن افترا
آسودگی خواستن، آسوده گشتن آسودگی یافتن آسوده شدن، در پی آسایش و فراغ بر آمدن
پایین جستن پایین آمدن، جستن جهیدن
نشستن
پیمان بستن، عهد بستن
عهد بستن پیمان بستن
کپاه بستن کپاه پوشیدن، آماده گشتن قبا پوشیدن و بستن دگمه های آن، آماده شدن حاضر گشتن
استعمال کردن